جدول جو
جدول جو

معنی بیهوش شدن - جستجوی لغت در جدول جو

بیهوش شدن
(نَ فَ)
مدهوش شدن. مفقود گشتن حس و سایر مشاعر. (ناظم الاطباء). بیخود گشتن. غش کردن. مغمی علیه یا مغشی علیه گردیدن. بیخود شدن. از خود بیخود شدن. غشیان. غشیه آمدن. اغماء. (یادداشت مؤلف) : خمد، بیهوش شدن مریض یا مردن. (منتهی الارب). صعق، بیهوش شدن. (ترجمان القرآن) : آهی بزد و بیهوش شد. (گلستان).
رجوع به بیهش شدن شود
لغت نامه دهخدا
بیهوش شدن
أغمّيٌّ عليه
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به عربی
بیهوش شدن
Faint
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بیهوش شدن
s'évanouir
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بیهوش شدن
להתעלף
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به عبری
بیهوش شدن
ohnmächtig werden
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
بیهوش شدن
зомліти
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بیهوش شدن
omdlewać
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
بیهوش شدن
晕倒
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به چینی
بیهوش شدن
desmaiar
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بیهوش شدن
svenire
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بیهوش شدن
desmayarse
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بیهوش شدن
flauwvallen
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به هلندی
بیهوش شدن
気絶する
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بیهوش شدن
เป็นลม
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
بیهوش شدن
pingsan
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بیهوش شدن
बेहोश होना
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به هندی
بیهوش شدن
بے ہوش ہونا
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به اردو
بیهوش شدن
মস্তিষ্কে অক্সিজেন না পৌঁছানো
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
بیهوش شدن
kupoteza fahamu
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بیهوش شدن
падать в обморок
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به روسی
بیهوش شدن
기절하다
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به کره ای
بیهوش شدن
bayılmak
تصویری از بیهوش شدن
تصویر بیهوش شدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(نَ)
از بیهودن، نزدیک بسوختن شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به بیهود و برهود و بیهودن و بیهوده شود
لغت نامه دهخدا
(نَ فَ)
با دارو اغماء آوردن. (یادداشت مؤلف). بواسطۀ داروی بیهوشی شخص را مدهوش کردن. (ناظم الاطباء) : اصعاق، بیهوش کردن. (منتهی الارب). رجوع به بیهش کردن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ رَ جَ)
مدهوش گشتن. بیهوش گردیدن. حواس رااز دست دادن. در اثر ضربتی یا داروی بیهوشی مغمی علیه یا مغشی علیه گشتن. از خود بیخود گشتن:
چو آواز کوس آمد از پشت پیل
همی مرد بیهوش گشت از دو میل.
فردوسی.
همی بی تن و تاب و بی توش گشت
بیفتاداز پای و بیهوش گشت.
فردوسی.
بزین اندر از زخم بیهوش گشت
بخاک اندر افتاد و خاموش گشت.
فردوسی.
چو بگسست زنجیر بی توش گشت
بیفتاد و زان درد بیهوش گشت.
فردوسی.
بروی اندر افتاد و بیهوش گشت
نگفتش سخن هیچ و خاموش گشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(نُ ضُوو)
برون شدن. خارج گشتن. خارج گردیدن. خروج. برون رفتن:
اندر آمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب.
رودکی.
ای شعیب با اهل حق از میان ایشان بیرون شو. (قصص الانبیاء ص 95). فرمان خدا چنین است که از زمین مصر بیرون شوید. (قصص الانبیاء ص 119).
چادر بسر آورد و فروبست سراویل
بیرون شد و این قصه بنظمم سمر آمد.
سوزنی.
گفت چون بیرون شدی از شهر خویش
درکدامین شهر میبودی تو بیش.
مولوی.
رجوع به برون شدن شود.
، درون رفتن. دررفتن:
شو بدان کنج اندرون خمی بجوی
زیر او سمجی است بیرون شو بدوی.
رودکی.
، رهائی یافتن. نجات یافتن. خلاص یافتن:
بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن.
فردوسی.
هر که را باشد ز یزدان کار و بار
یافت بار آنجا و بیرون شد ز کار.
مولوی.
دانی چرا نشیند سعدی بکنج خلوت
کز دست خوبرویان بیرون شدن نیارد.
سعدی.
، منقضی شدن. بگذشتن: او (خدای تعالی) داند که منتهای این جهان چند است و کی بیرون شود. و رستخیز کی بود. (ترجمه طبری بلعمی). چون ماه رمضان بیرون شد مرا بمجلس خواند و با سلطان ندیم کرد. (چهارمقاله)، دور شدن:
چو بیرون شد از کاروان یکدو میل
به پیش آمدش سنگلاخی مهیل.
سعدی.
، کنایه از هلاک شدن. مردن:
چوبیرون شود زین جهان شهریار
تو خواهی بدن زو مرا یادگار.
فردوسی.
، مبرّی شدن. پاک و منزه شدن:
خردمند گوید که مرد خرد
بهنگام خویش اندرون بنگرد
شود نیکی افزون چو افزون شود
وز آهوی بد پاک بیرون شود.
ابوشکور.
، خروج کردن. (یادداشت مؤلف).
- از خود یا خویشتن بیرون شدن، از جا دررفتن. خشمناک گشتن. غضب آوردن. (یادداشت مؤلف) :
چون گویندت ز نیک و بد بیرون شو
بیرون مشو از خود وز خود بیرون شو.
شرف شفروه.
بر او خواندم سراسر قصۀ شاه
چنان کز خویشتن بیرون شدآن ماه.
نظامی.
- ، دل از دست دادن. شیفته شدن.
- ازدست بیرون شدن، از دست رفتن. خارج شدن از اختیار:
چوکار از دست بیرون شد چه سود از دادن پندم.
چو پای از جاده بیرون شد چه منع از رفتن راهم.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(نَ شَ)
مدهوش شدن و از هوش رفتن. (ناظم الاطباء). بیخود گشتن:
در آن آیینه دید از خود نشانی
چو خود را یافت بیخود شد زمانی.
نظامی.
بلبل از آواز او بیخودشدی
یک طرب زآواز خوبش صد شدی.
مولوی.
من در آن بیخود شدم تا دیرگه
چونکه با خویش آمدم من از وله.
مولوی (مثنوی چ خاور ص 227).
ما بیک شربت چنین بیخود شدیم
دیگران چندین قدح چون خورده اند.
سعدی.
رجوع به بیخود و بیخود گشتن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بیهوش شدن. از خود بیخود گشتن:
هر آنکس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا.
فردوسی.
رجوع به بیهش و بیهوش شدن و هوش شود، از هوش و خرد دور شدن:
ای شده مدهوش و بیهش پندحجت را بدار
کز عطای پند برتر نیست در دنیا عطا.
ناصرخسرو.
- بیهش شده، بیهوش شده. که هوش خود از دست داده باشد. ازخودرفته:
بیدار شو از خواب و نگه کن که دگربار
بیدار شد این دهر شده بیهش و مدهوش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
ستردن شمیدن تیبیدن . دهشت زده شدن حیران شدن، بیهوش شدن: میشدم بی خویش و مدهوش و خراب تا بیفتادم ز تعجیل و شتاب. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیرون شدن
تصویر بیرون شدن
بیرون رفتن خارج گشتن مقابل اندر شدن داخل گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیهوش کردن
تصویر بیهوش کردن
بوسیله داروی بیهوشی حواس کسی را از کار انداختن تا احساس درد نکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیخود شدن
تصویر بیخود شدن
مدهوش و از هوش رفتن، بی اختیار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی خویشتن شدن، بی خود شدن، محو شدن، بی هوش شدن، از هوش رفتن
متضاد: به هوش آمدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد